نویسنده‌: رهبر محمودزاده

آرای معطوف به شناخت مباحث «نظریه‌ی ادبی»، پیوستار متنوعی را تشکیل می‌دهد که یک سوی آن را می‌توان در رویکردهایی یافت که نظریه‌ی ادبی را به مثابه‌ی یک علم می‌نگرند و قاعدتاً عینیت روشهای آن را مد نظر دارند. در این رویکرد آن چه که باید از آن پرهیز کرد عبارت است از بسط و پروردن داوری‌های مبتنی بر ذوق شخصی و قائل بودن سرشتی ذهنی برای آن داوری‌ها. سوی دیگر پیوستار، رویکردهایی است که عینیت روش و امکان انسجام و وحدت آن و علمی بودن مباحثی که معطوف به شناخت متن ادبی است را افسانه‌ای پوزیتیویستی و شاید کلان روایتی متلاشی‌شده می‌انگارند. این نظرگاه اخیر تا آن‌جا بسط می‌یابد که حتی از نوشتن درباره‌ی یک متن ادبی به شیوه‌ی نوشتاری واحد احتراز می‌شود و به جای آن، نوشتار به گونه‌ی مجموعه‌ای از پاره‌های مختلف و کلکسیونی از کوته نوشت‌ها سامان داده می‌شود یا بهتر است بگوییم سامان زدایی می‌شود.
1. ظهور معرفت‌های درجه دوم

باری، این آتشی نیست که تنها در خرمن نظریه‌ی ادبی درگرفته‌باشد. امروزه حتی در مورد علومی که از متقن‌ترین و منضبط‌‌ترین روش‌مندی‌ها برخوردارند و در گذشته به مثابه‌ی الگوی علمی بودن مدنظر قرار داشته‌اند، جدال بر سر عینیت و ذهنیت و امکان اساسی نیل به عینیت، گرم است. ولی هدف از طرح تنوع پیوستار آرای معطوف به شناخت نظریه‌ی ادبی، اساساً چیز دیگری است؛ و آن عبارت است از درجه دوم و پسینی بودن این مباحث، این تفکیکی ضروری است که اساس جستار حاضر را تشکیل می‌دهد. طیف متنوع آرای معطوف به شناخت نظریه‌ی ادبی، خواه رویکردهایی که در پی اثبات عینیت و علمی‌بودن روش‌های شناخت متن ادبی هستند وخواه رویکرد‌هایی که اصولاً هم‌‌‌گرایی «روش» و «حقیقت» را امکانی دست‌نیافتنی می‌دانند، همه در کار طرح مباحثی درجه دوم و پسینی درباره‌ی نظریه‌ی ادبی هستند. مباحث نظریه‌ی ادبی از آن جایی که معطوف به شناخت «متن» ادبی است و موضوع خود را همین شناخت معرفی می‌کند، مباحثی درجه اول است. اما اگر بتوانیم قدری از این موضع فراتر برویم و نگاهمان را به موضوع اندکی فراگیرتر بنماییم و موضوع مورد بحث را نه‌ خود متون ادبی بلکه «مباحث معطوف به شناخت متن ادبی» بدانیم آن‌گاه حاصل کار معرفتی درجه دوم است.

به همین منوال می‌توان از تفاوت میان پرسش‌های درجه اول و پرسش‌های درجه دوم سخن به میان آورد. پرسش‌هایی که در داخل چارچوب یک حوزه‌ی معرفتی مطرح می‌شوند و در همان حوزه هم با استناد به مباحث مطرح شده در آن، پاسخ داده می‌‌شوند، پرسش‌های درجه اول هستند. اما پرسش‌هایی که در بیرون از آن حوزه‌ی معرفتی و درباره‌ی آن حوزه پرسیده می‌شوند و با اتکا به مباحثی فراتر از مباحث مطرح شده در چارچوب آن عرصه پاسخ داده می‌شوند، پرسش‌هایی درجه دوم هستند. پرسش‌های درجه اول ناظر به حقائق عینی است ولی پرسش‌های درجه دوم ناظر به مفاهیم ذهنی است(1) پاسخ دادن به پرسش‌های درجه اول غالباً صبغه‌ای علمی و پاسخ دادن به پرسش‌های درجه دوم اکثراً صبغه‌ای فلسفی دارد.

ظهور معرفت‌های درجه دوم که گاه تحت عنوان فلسفه‌های مضاف از آن یاد می‌شود، نتیجه‌ی منطقی بسط روز افزون مباحث نظری در یک حوزه‌ی خاص است. وقتی کسی احساس کند که بیشتر زوایا و ابعاد موضوعی را کاویده است وحتی قبل از شروع کاوش درباره‌ی آن موضوع، خردمندانه ترین رویکرد، شاید طرح این پرسش باشد که این‌بار نه درباره‌ی ابعاد موضوع کاوش بلکه درباره‌ی ابعاد و وجوه خود کاوش چه می‌توانیم بگوییم؟ شیوه‌های ممکن کاوش کدام‌اند و از این شیوه‌ها کدام یک می‌تواند بهترین گونه‌ی کاوش باشد و اصلاً با لحاظ کردن همه‌ی این گونه‌های ممکن، حدود شناخت ما از موضوع مورد نظر تا چه حد می‌تواند دامن بگستراند؟

وفور این نوع مباحث در دوران جدید، برخی از صاحب نظران را به این نتیجه رهنمون شده‌است که گوهر مدرنیته را ظهور معرفت‌های درجه دوم بدانند. "گذشتگان با عقل کار می‌کردند اما از عقل نمی‌پرسیدند و درباره‌ی آن چندان بحث نمی‌کردند. در دین غوطه‌ور بودند اما دین‌شناسی نمی کردند. ایدئولوژی داشتند اما ایدئولوژی شناسی نمی کردند. و در یک کلام ... گوهر مدرنیته و نوشدن جهان امروز، ظهور معرفت‌های درجه دومی است که با پسوند «شناسی» همراه‌اند."(2)

نظریه‌ی ادبی از این لحاظ از دیگر زمینه‌های معرفتی مستثنا نیست. تفاوتی که گاه آشکارا رخ می‌نماید، عبارت است از عدم تلاش برای تفکیکی منظم و روش‌مند میان آرای معطوف به شناخت متن ادبی و آرای معطوف به شناخت نظریه ادبی. شاید با تورقی گذرا در دم دست‌ترین کتاب راهنمای نظریه‌ی ادبی بتوان به این نتیجه رسید که مباحثی در هر دو سطح در آن وجود دارد اما همه‌ی این مباحث به گونه‌ای درهم تنیده و به صورت نخی به هم تابیده در یک کلاف واحد ارائه شده است. در کنار تفکیک‌های سودمندی از قبیل تفکیک فلسفه‌ی علوم اجتماعی از عل?